علما نامه، گفتار ۴۶
(در باره درفش آزدی سرور مرونی)
ـ(۱۰) آری، ميبينيم كه املكيه، چونكه مردی زيرک و با بسيار سخنهای چاپلوسگونه بود، دلهای بسياری از مردم را دور كرد تا به سياه كاری روی كنند؛ آری، و تا بكوشند كليسای خدا را نابود سازند و تا بنياد آزادی را كه خدا بديشان بخيشيده، وايا آن خجستگی كه خدا از برای درستكاران بر روی زمين فرستاده، نابود كنند۰
ـ(۱۱) و اكنون همی گذشت كه مرونی، كه سر فرمانروای سپاهان نپهيان بود، چون از اين سركشيها شنيده بود، خشمگين شد۰
ـ(۱۲) و همی گذشت كه نيم تنه خود را پاره كرد؛ و يک تكه از آن را بر داشت، و روی آن نوشت ـ بياد خدای ما، دين ما، و آزادی، و آرامش ما، زنان ما، و كودكان ما ـ و آن را بر ته چوبه ای بست۰
ـ(۱۳) و خود خود، و جوشن خود، و سپرهای خود را بست، و زره خود را گرد كمر خود بست؛ و چوبه را، كه در ته آن نيم تنه پاره خود را بسته بود در دست گرفت، (و آن را درفش آزادی خواند)، و خود را به روی زمين خم كرد، و با نيرو به خدای خويش نيايش كرد كه خجستگيهای آزادی بر سر برادرانش بماند ۰ ۰ ۰
ـ(۱۹) و چون مرونی اين سخنها را گفته بود، آن پارچه پاره جامه خود را در باد ميجمباند بگونه ای كه هركس نوشته های را كه روی تكه پاره آن نوشته بود ببيند، در ميان مردم فرا رفت و با آوای بلند فرياد كنان ميگفت ـ
ـ(۲۰) اينک، هركسانی كه ميخواهند اين درفش را در سرزمين نگاه دارند، اندر نيروی خداوند پيش بيايند و پيمان ببندند كه بايسته های خويش، و دين خويش را نگاه دارند، تا كه خداوند خدا آنان را خجسته كند۰
ـ(۲۱) و همی گذشت كه چون مرونی اين سخنها را فرا گفته، بود، اينک، مردم جامه های خوديشان را به نشان يا بسان پيمانی پاره كنان، با زره خود گرد كمر بسته، با هم دوان آمدند۰
ـ(۲۳) مرونی بديشان گفت: اينک، ما بازمانده ای از تخمه يعقوب هستيم؛ آری، ما از تخمه يوسف، كه نيم تنه او از دست برادران خود به تكه های فراوان پاره شده بود، بازمانده استيم؛ آری، و اكنون اينک، در ياد ما باشد كه فرمانهای خدا را نگاه داريم، اگرنه جامه های ما از دست برادران ما پاره شوند، و اندر زندان افكنده باشيم، يا فروخته باشيم، يا كشته شويم۰
ـ(۲۸) و اكنون همی گذشت هنگامی كه مرونی آن سخنها را گفته بود، جلو رفت و نيز در همه گوشه ها سرتاسر سرزمين جايكه سركشيها بودند فرا فرستاد، و همه مردمی كه خواهان پايداری آزادی خويش بودند، آنان را گرد هم آورد تا در برابر املكيه و سركشانی كه املكيهان خوانده شده بودند به ايستند۰
ـ(۳۲) و همی گذشت كه برابر آرزوهای خود كردار كرد، و توی بيابان پيش كوچيد، و بر سپاهان املكيه راه بست۰
ـ(۳۳) و همی گذشت كه املكيه همراه شمار كمی از مردم خود، گريخت و ماندگانيشان به دست مرونی سپرده شدند و به سرزمين زرعحمله باز برده شدند۰
ـ(۳۵) و همی گذشت كه هر يكی از املكيهانی كه نميخواست پيمان ببندد كه انگيزه آزادی را پشتبانی كند به گونه ای كه آنان بتوانند فرمانروای آزاد پايدار داشته باشند، آنان را بمرگ رساند؛ و آنان بسيار كم بودند كه پيمان آزادی را نپذيرفتند۰
ـ(۳۶) و همی گذشت نيز، كه درفش آزادی را در هر برجی در همه سرزمينهايی كه نپهيان داشتند افراشته داشت؛ و چنين شد كه مرونی نشان آزادی را در ميان نپهيان نشاند۰

سپس داستان درفش آزادی چنين است ـ

و دشمن بنام املكیه بگشت
بر آن مردمان هم بشهر و بدشت
سخنها فريبند خود بر گشود
دروغ و گناه اندر آنجا فزود
مرونی كه سردار و هم پيشوا
در آن سرزمين بود و فرمانروا
چو پيغام آن سركشی را شنيد
ز خشم و ز غم جامه بر خود دريد
ز آن پاره ای بر گرفت و نوشت
به ياد خدا سرپرست بهشت
بچوبی ببست و بدستش گرفت
خروشان به اندوه مردم برفت
كه ای پهلوانان يزدان پرست
بيائيد تيغ و سپرها بدست
به نيرو ستيزيم و با سركشی
كه ماند بدين بوم آزادگی
ز هر سو دليران و گردان كشان
دوان و روان پيش آن پهلوان
سپاهان آن سركشان را بزد
كشيدند كشور به راه خرد۰